خـاطرمـان بـاشــد شـاید سـالها بعـد در گـذر جــاده ها بی تفـاوت از کنـار هم بگــذریم و بگوییــم ایـن غـریبه چــقدر شبیــه خــاطراتم بــود..... .
مــن را همین گونه كه هـستـم دوست داشته باش...نمی توانـی؟!...مــن می روم...تــو هم برو مجسمه ساز شو.....
دلم حضور مردانه می خواهد نه اینکه مرد باشد نه!!! مردانه باشد... حرفش قولش فکرش ... نگاهش قلبش و ... آنقدر مردانه که بتوان تا بینهایتِ دنیا به او اعتماد کرد تکیه کرد...
من زنم.... در گلوی زمین گیر کرده ام قدری حرف می خواهم و کمی آزادی!!! دوباره سیب بچین حوا من خسته ام بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند.
مردانگی زنانه
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای میخواند و رویا هایش را آسمان پرستاره نادیده میگیرد هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند. سکوت سرشار از ناگفته هاست از حرکات ناکرده اعتراف به عشق های نهان در سکوت ما، حقیقت ما نهفته است حقیقت تو و من...
اطلسی های تر
چی تو چشاته که تو رو اینقدر عزیز میکنه این فاصله داره منو بی تو مریض میکنه اینکه نگات نمیکنم یعنی گرفتار توام رفتن همه ولی نترس من که طرفدار توام
سیـــــــگار را باید اصـــــولی کشیــــد...!!! یه پــــک سیــــگار... یه پــــک حســـرت...
از این دنیا چنان دلتنگ و دلگیرم که روز مرگ خود را جشن میگیرم
تعداد صفحات : 3